چقد زود گذشت.....بعد از هفت سال بازم به اینجا سر زدم...
انگار همین دیروز بودا...
عجب دورانی بود دوران نوجوانی....بدون فکر ...بدون دغدغه....قدر ندونستیم....گذشتو گذشتو گذشت....میگذره و میگذره و میگذره......
...قاضی شهر شده عاشق چشمان زنی
چه کند با دل خود.ان زن اگر اعدامیست؟
مانده با این همه تردید چه حکمی بدهد؟
بی گمان اخر این قصه.فقط بدنامیست...
نظرات شما عزیزان:
|